پدر،
مادر، معلم؛
مـن
نـوجـوانـم
خرید کتاب – خرید ebook
پدر،
مادر، معلم؛ من نوجوانم. من از وقتی که از حدود یازده سالگی عبور کردهام،
وارد مرحله نوجوانی شدهام. این مرحله تا حدود هجده یا نوزده سالگی ادامه پیدا
خواهد کرد. یعنی من دوره راهنمایی و دبیرستانم را در مرحله نوجوانی سپری خواهم
کرد. دنیای ذهنی و جسمی من، در حال یک دگرگونی سریع است. این دگرگونی حدود
هشت، نه سال طول میکشد. ممکن است در این مدت مشکلاتی را برای شما به وجود
بیاورم. شاید در طول این دوره وضعیتی به وجود آید که من نتوانم به دلیل بروز
آن مشکلات، از شما عذر خواهی کنم؛ به همین دلیل همین جا از بروز مشکلات
احتمالی عذر خواهی میکنم. هر چند که
باید بگویم در کنار مشکلاتی که به وجود خواهد آمد، شما شاهد رشد بسیار چشمگیر
من هم خواهید بود. من در این مدت، در زمینه انواع تواناییها، به رشد زیادی
خواهم رسید. اگر شما قبولم کنید، و با من از در ناسازگاری درنیایید، و
ناسازگاریهای مرا به حساب کینهتوزی و دشمنی نگذارید، خواهید دید که من به
عنوان یک انسان بالغ، میتوانم در کنار شما، زندگی کرده، هم از زندگی روبه رشد
خود بهره بگیرم، و هم به عنوان یک نیروی انسانی ارزشمند، به شما کمک کنم.
مشکل ما
نوجوانان از آن جایی شروع میشود که ما بر اساس یک سنت الهی شروع به رشد کرده
و یک تحول سریع را در این سنین آغاز میکنیم؛ و این در حالی است که شما
مربیان، برای همراهی با این تحول بزرگ به شکل مناسب آماده نشدهاید. این تحول
سریع، بسیاری از شما پدران، مادران، معلمین و کلاً مربیان را نگران کرده و گاه
به دلیل این که نمیدانید با ما چگونه رفتار کنید، با این تحول، سر ناسازگاری
پیدا میکنید. گاه با ما احساس بیگانگی میکنید. گاه در مقابل ما دچار
دستپاچگی میشوید. بعضی اوقات نیز با ما شروع به مبارزه و جنگ میکنید. بدون
این که خود بدانید، میخواهید جلوی رشد طبیعی ما را بگیرید. برای بعضی از شما،
آن کودک چَشم بگو و مطیع دوره دبستان، بسیار دلنشینتر از یک نوجوان سرکش و
خودرأی است. شما به شکل ناخودآگاه میخواهید مرا به همان دوره کودکیام،
بازگردانید. من هم از آن جایی که نمیخواهم، و بهتر است بگویم نمیتوانم، به
دوره کودکی خود بازگردم، برای ادامه راهم، ناخودآگاه با شما وارد یک ستیز میشوم.
من و شما به تدریج شروع میکنیم به یک مبارزه؛ مبارزهای برای به دست آوردن یک
پایگاه در میان بزرگسالان از طرف من و کودک نگاه داشتن من از طرف شما. بسیاری
از شما مربیان گویی خود را برای پذیرفتن من در میان خودتان آماده نکردهاید.
بسیاری از شما طرحی برای این که مرا به تدریج مانند یک بزرگسال در میان خودتان
بپذیرید، در سر ندارید. از این لحاظ به اشکال گوناگون سعی میکنید مرا در جای
یک کودک حفظ کنید؛ درست مانند کسانی که به دلیل نداشتن امکانات پذیرایی، از
مراودات اجتماعی با فامیل و آشنایان خودداری میکنند. بدتر از این زمانی است
که کسی به دلیل نداشتن این امکانات، شروع کند به جنگ و ستیز و بهانه جویی از
آشنایان. چنین فردی به دلیل محدودیت هایی که خود دارد، از دوستان و نزدیکان
عیب جویی کرده و آنان را به بهانههای مختلف مورد اتهام قرار میدهد. بسیاری
از شما مربیان با من نیز چنین میکنید.
جالب این جاست
که گاهی اصرار بیش از حد شما برای درس خواندن من، ناشی از همین ندانم کاری
شماست. شما چون خود را برای بزرگ شدن تدریجی من آماده نکردهاید، به اصرار مرا
به درس خواندن وادار میکنید. درس خواندن بسیار مهم و ارزشمند است؛ لیکن وقتی
تبدیل میشود به وسیلهای برای سرِکار گذاشتن نوجوان، بهانهای میشود برای
کشاکش بین من و شما. شما در مقابل بسیاری از خواستههای من جواب میدهید: «حالا
تو درست را بخوان». حتی وقتی من از سنین نوجوانی گذشته و به جوانی نیز میرسم،
شما هنوز از این حربه استفاده میکنید. در آن سنین اگر من بخواهم ازدواج کنم،
شما باز میگویید: «زود است، فعلا تو باید درس بخوانی». آن موقع نیز به
دلیل عدم آمادگی شما برای مواجه شدن با ازدواجم، مرا به درس مشغول میکنید.
امروز اگر بخواهم با دوستانم بیرون
بروم ویا بخواهم به فعالیتی جدید دست بزنم و به جز درس خواندن کار دیگری انجام
دهم، اگر اصلا نخواهم درس بخوانم و راه دیگری جز درس خواندن را در پیش بگیرم،
شما هیچ طرحی برای مواجه شدن با این خواستههای من ندارید؛ به همین دلیل برای
ساکت کردن من، مرا به درس خواندن احاله میدهید. به من میگویید: «فعلا
برای تو درس خواندن از همه چیز مهمتر است». من هم میدانم درس مهم است ولی
وقتی میبینم شما از درس خواندن به عنوان ابزاری برای ساکت کردن من استفاده میکنید،
با درس هم از سر ناسازگاری در میآیم.
علی اصغر احمدی مهرماه 1385
|